ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

تمام دنیای ما سارا جون

دايي فرهاد

دايي فرهاد كوچولو كه هنوز چهار دست و پا هم نمي رفت تولد يكسالگي دايي جون   كه با اشاره به شمع مي گفت:"چيه؟" آقا فرهاد خندان   دايي فرهاد خوشگل در آتليه باديدن عكسهاي قشنگت سرم گيج رفت   ...
8 تير 1390

عكاسي سارا

دختر ناز من براي يادگاري از همه عكس مي گيره و كلي از اينكه همه رو از پشت دوربين مي بينه ذوق مي كنه. عكس هاش محشره از كف پا از در و ديوار از پاهاي خودش و ... البته كلي از اونها هم نامعلومه. ولي همينكه ما رو از پشت دوربين مي بينه كلي خوشحال مي شه و مي خنده. فداي خودتو و دستاي هنري ات عزيزم ...
7 تير 1390

نماز خوندن با باباجون

سلام گلكم ، مي خوام از نماز خوندنت با بابا جون برات بگم: وقتي باباجون نماز مي خونه سارا ميره سريع چادر نماز كوچيكشو كه مامان جون زحمت كشيده و براش دوخته سرش مي كنه و شروع مي كنه به نماز خوندن.  چشمها: رو به آسمون. دست ها: همش داره چادر رو دور شكم جمع مي كنه ولي خود دستها از چادر بيرونه. لبها: تند وتند به هم مي خوره و صداي نازك و آهسته اي از اون بيرون مي ياد. صورت: همش مي ره زير چادر و باز از پشت اون در مي ياد. سجده: زمان سجده زمان دراز كشيده روي شكم. ركوع:نداريم.  و حالا وقتي باباجون محو نماز خوندن مي شه"برداشتن مهر بابايي و فرار"و مامان جون و مامان و هر كي دور و ور باشه بايد بدوند تا از يه جا نماز ديگه يه مهر ...
6 تير 1390

تولد يكسالگي سارا

  ٢٢/2/89 نفس مامان و بابا سلام امشب شب تولد گلمه. "شب ميلادت مهتابي ترين شب زمينه، كه زمين و زمان به دور تو خواهند گشت، اي تماشايي ترين مخلوق خاكي زمين، آسماني مي شوم وقتي نگاهت مي كنم. دخترك بهاري من تولدت با تمامي روياها و زيبايي هايت مبارك" دختر عزيزم امروز بعد از اينكه من از سركار رفتم خونه، تو خونه مامان جوني بودي، كمي غذا خوردي و حاضر شديم و مامان جون رو كه مي خواست براي گل سر تو گل مينا بخره جلوي پاساژ ميرداماد پياده كرديم و رفتيم خونه عزيز دنبال بابا. بابا بعد از كمي استراحت كردن حاضر شد و سه تايي رفتيم سرزمين عجايب. زمان رفتن به سرزمين عجايب خوابيدي. توي سرزمين عجايب هم با تمامي سر...
4 تير 1390